آماده سازی مراسم برای ده شب شور و عشق
شکر خدا که زندگی ام نذر روضه هاست ،
شکر خدا که روزی ام از سفره شماست .
شکر خدا که پای شما سینه می زنم
شکر خدا که درد مرا نامتان دواست .
عمری نفس زدم به هوای نگاهتان ،
عمری سرم به سایه این بیرق عزاست
قلبم به بزم هر شبتان خو گرفته است ،
چشمم به خاک خانه تان خوب آشناست
بر روی سنگ قبر من این گونه حک کنید
اینخانه زاد روضه و مجنون کربلاست....
اول که وارد سهل بن علی شدیم ، همه یه لحظه ساکت شدن ،
مونده بودیم در عرض چند شب چه جوری اینجا رو برا مراسم آماده کنیم.
هر کدوم از بچه ها نظری می داد ،
یکی میگفت کل مسجد رو سیاه پوش کنیم ،
یکی میگفت حیاط رو پوش بزنیم ،
یکی میگفت حیاط گرم کردنش سخته ، توی امامزاده برگزار کنیم
و....
که خلاصه با یه روز کامل جدال بر سر چجور بستن مراسم نتیجه شد ،
نصف مسجد رو سیاه پوش کنیم و خیمه بزنیم .
و زنونه رو ببریم داخل امامزاده ...
خلاصه کار شبانه روزی بچه ها شروع شد ...
هر روز بعد کلاس ، هم وعده می شدیم، میومدیم امامزاده
هر کس گوشه ای از کار رو دست میگرفت و ...
گاهی انقدر گرم کار بودیم که ساعت از دستمون در می رفت و
انگار نه انگار ساعت یک و نیم شبه همینجور پیش می بردیم تا
آخر سر خادم امامزاده میومد و ملتمسانه می خواست بریم و فردا برای بقیه اش بیایم ...
واقعا صمیمیت و یکدلی و پاکی و خلوص مثال نازدنی میون بچه ها بود...
تا حالا انقدر یک رنگی رو یک جا ندیده بودم...
بچه ها دم همتون گرم ...